از حضرت ابى جعفر عليه السّلام روايت نموده كه آن حضرت فرمودند: هنگامى كه خداوند ابراهيم عليه السّلام را به عنوان خليل برگزيد ملك الموت در هيئت جوانى سفيد رو كه دو جامه سفيد به تن نموده و از سرش آب روغن مي چكيد نمايان شد و مقام خلّت را به جناب ابراهيم عليه السّلام بشارت داد، پس جناب ابراهيم عليه السّلام وارد منزل گرديد و ملك الموت در حالى كه خارج از منزل بود ابراهيم عليه السّلام را استقبال نمود.
حضرت ابراهيم مردى غيور بود و هر گاه جهت حاجتى از منزل خارج مىشد درب منزل را قفل ميكرد و كليدش را با خود ميبرد، روزى به منظور حاجتى از خانه خارج شد و درب را بست و پس از رفع نياز به منزل بازگشت، درب را گشود ناگهان درون خانه مردى را ديد بسيار خوش منظر و زيبا روى كه ايستاده، غيرت بر او هى زد و وى را بر آن داشت كه بپرسد:
اى بنده خدا چه كسى تو را به خانه من داخل نمود؟
آن شخص گفت: صاحب اين خانه مرا به آن وارد نمود.
حضرت ابراهيم عليه السّلام فرمود: صاحب و ربّ اين خانه از من به آن سزاوارتر است، تو كيستى؟
آن شخص گفت: من ملك الموت هستم! حضرت ابراهيم به فغان آمد و فرمود: آيا آمده اى مرا قبض روح كنى؟
ملك الموت عرضه داشت: خير، حقّ عزّ و جلّ بنده اى را خليل و دوست خود قرار داده آمدم به او بشارت دهم.
حضرت ابراهيم فرمود: آن بنده كيست كه من تا زنده هستم خدمتش را بجا آورم؟
ملك الموت گفت: او تو ميباشى.
ابراهيم به نزد ساره همسرش رفت و به او فرمود: خداوند متعال مرا خليل و دوست خودش قرار داده است
نظرات شما عزیزان: